Ellen_s_Secret ( pdf ).pdf

517 KB


(( راز آلــن  ))     PDF

Ellen's Secret
----------------
رمـان خـارجی
---------------
-نوع کتاب : PDF پی - دی - اف
---------------
اثـر : Jean Booker
ساخت کتاب : Farid.Soghrati
تهیه و ساخت در وب سایت :
http://goldjar.blogfa.com
----------------
پیش گـفـتـــار :

درباره ی کتاب: رمان راز الن به انگلیسی (ellen's secret) نوشته شده توسط جین بوکر رمانی است که شرح وقایع ان در زمان جنگ جهانی دوم در کشور انگلستان اتفاق میافتد داستان دختر بچه‌ای است که از درس ریاضی به دلیل اینکه نمیتوانست مسائلش را حل کند متنفر ولی در عوض از درس‌هایی مانند انگلیسی و تاریخ به شدت خوشش می‌آید. او که پدرش به دلیل اینکه سنش از سن اعزام به جبهه بیشتر بوده به جنگ اعزام نشده ولی راننده کامیون است و به نحوی در جنگ خدمت میکند به دلیل بمباران هواپیماهای المانی در نیوکاسل مجروح شده و نتوانسته به خانه بیاید به شدت از جنگ بیزار شده و همچنین دیگر حالات جنگ در این تنفر بی تاثیر نبوده‌اند و خواهان تمام شدن هرچه سریعتر این جنگ است. در همان روز‌های که پدرش در بمباران زخمی شده و مادرش او را به دست یکی از همسایه‌هایشان سپرده تا برای مراقبت از شوهرش به نیوکاسل برود با داستانی عجیب و جالب با کمک خلبانی که نیوکاسل را بمباران و پدرش را زخمی کرده بود در یک اتاق حبس میشود و در ان لحظاتی که برای او از ترس قرن‌ها گذشت پی می‌برد که آلمان‌ها هم مثل او خانواده دارند و عاشق دیدن دوباره? ان‌ها هستند و میفهمد که ان‌ها فقط از دستورهای مقامات کشورشان اطاعت میکنند و در اصل هیچ دشمنی با یکدیگر ندارند. بخشی از کتاب: وقتی الن خانه اوبران ها را ترک میکرد و به سمت آپارتمان خانم دایموند به راه افتاد با خود گفت : نمی توانم حرف های اقای اوبراین را باور کنم وقتی داشت صحبت میکرد اصلا به من نگاهی هم نمی کرد دائما هم قدم میزد چه کار می توانم بکنم؟ خانم دامیوند هنوز برنگشته بود و اتاق هم سرد بود آتش خاموش شده بود و خانم دایموند تاکید کرده بود که اتش را روشن نگه دارد سطل زغال تقریبا خالی بود الن چند تکه ذغال باقی مانده را در داخل بخاری دیواری انداخت و وقتی ذغال اتش گرفتند نفس راحتی کشید و با خود فکر کرد : بهتر است کمی ذغال بیاورم و بعد با سطلی در دست از خانه خارج شد.
----------------
مقدمــه :
وقتی الن خانه اوبران ها را ترک میکرد و به سمت اپارتمان خانم دایموند به راه افتاد با خود گفت : نمی توانم حرف های اقای اوبراین را باور کنم وقتی داشت صحبت میکرد اصلا به من نگاهی هم نمی کرد دائما هم قدم میزد چه کار می توانم بکنم؟ خانم دامیوند هنوز برنگشته بود و اتاق هم سرد بود اتش خاموش شده بود و خانم دایموند تاکید کرده بود که اتش را روشن نگه دارد سطل زغال تقریبا خالی بود الن چند تکه ذغال باقی مانده را در داخل بخاری دیواری انداخت و وقتی ذغال اتش گرفتند نفس راحتی کشید و با خود فکر کرد : بهتر است کمی ذغال بیاورم و بعد با سطلی در دست از خانه خارج شد.
----------------

هشدار مسئولیت فایل آپلود شده بر عهده‌ی کاربر آپلودکننده می‌باشد، لطفا در صورتی که این فایل را ناقض قوانین می‌دانید به ما گزارش دهید.